خـودم با خودم، آشتــی میکنـم...
خودم با خودم، هی بهم میزنـم...
خودم با خودم، زندگی میـکنــم...
خودم میگموهی خودم میشنوم...
خودم با خودم، دردودل میکنــم...
تا از گریه،ازغصه خوابم ببره...
من اونقد تنهــا شدم بعــد ازتو...
که با سایــم اینجا قدم میزنــــم...
بدون بهونه،بـدون دلیل بـرای...
خــــودم عطـــرو گل میخـــــرم...
مثـــــل آدمــــایـی که دیونـــــن...
صـدات میکنم، اسمتـو میبــرم...
.
.
ته تنـهایی همینجاسـت که میـگن...
این همون آخر دنیاست که میگن...
[ شنبه 92/6/2 ] [ 10:2 عصر ] [ farbod007 ]